آرشیو دی ماه 1394

اين وبلاگ درخصوص {مطالب اموزنده،جوك و معما} ميباشد

پست ثابت

به نام خداوند بخشنده ي دستگير

با سلام خدمت همه ي بازديد كنندگان محترم .من مدير اين وبلاگ هستم.


اميدوارم كه لحضات خوبي را در اين وبلاگ سپري كنيد.



با ارزوي نشاط وسرگرمي


كوچك شما بازديد كنندگان محترم اميرمحمد قربان زاده

نظر يادتون نره

 

دعا

يه روز معلم به شاگرداش مي گه بچه ها بيايد بريم براي اومدن بارون دعا كنيم
بچه ها گفتن دعاي ما كه بر آورده نمي شه
معلم مي گه چرا ، دعاهاي شما بر آورده مي شه
بچه هام گفتن اگه دعاي ما بر آورده مي شد تو الان مرده بودي

غم ماهي

چند ماهي بود دخترشو از دست داده بود و دست از كارو زندگي كشيده بود.

گوشه گير شده بود و با هيچ كس حرف نمي زد و كارش شده بود اشك و آه.

خيلي ها سعي كردند اونو به زندگي عادي برگردونن و موفق نشدند.

شبي خواب ديد توي بهشته و صفي از فرشته ها شاد و خندون و شمع

به دست به سمت دشتي پر گل و سرسبز حركت مي كنند.

خوب كه دقت كرد، ديد شمع همه روشنه جز يكي شون.

جلوتر رفت تا علت رو بپرسه ، با تعجب ديد، اون فرشته ، دختر كوچولوي

خودشه كه بر خلاف بقيه اندوه عميقي هم توي چهره اش ديده مي شد.

پرسيد دخترم چرا غمگيني؟! چرا شمعت خاموشه؟!

 

 

 

 

براي خوندن بقيه داستان بر روي ادامه مطالب كليك كنيد


 

غم در جهان خلقت

فرشتگان روزي از خدا پرسيدند:

بار خدايا تو كه بشر را اينقدر دوست داري

غم را چرا آفريدي ؟ خداوند گفت:غم را به

خاطر خودم آفريدم چون اين مخلوق من

كه خوب ميشناسمش تا غمگين

نباشد به ياد خالق نمي افتد

طرز فكر

يكي از دانشجويان دكتر حسابي به ايشان گفت : شما سه ترم است كه مرا از اين درس مي اندازيد. من كه نمي خواهم موشك هوا كنم . مي خواهم در روستايمان معلم شوم .

دكتر جواب داد : تو اگر نخواهي موشك هواكني و فقط بخواهي معلم شوي قبول ، ولي تو نمي تواني به من تضمين بدهي كه يكي از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشك هوا كند .

مطلب اموزنده

ملانصرالدين....

روزي دوستي از ملانصرالدين پرسيد : ملا ، آيا تا بحال به فكر ازدواج افتادي ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زماني كه جوان بودم به فكر ازدواج افتادم...

دوستش دوباره پرسيد : خب ، چي شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر كردم ، در آنجا با دختري آشنا شدم كه بسيار زيبا بود ولي من او را نخواستم ، چون از مغز خالي بود !!!

به شيراز رفتم : دختري ديدم بسيار تيزهوش و دانا ، ولي من او را هم نخواستم ، چون زيبا نبود...

ولي آخر به بغداد رفتم و با دختري آشنا شدم كه هم بسيار زيبا و همينكه ، خيلي دانا و خردمند و تيزهوش بود . ولي با او هم ازدواج نكردم ...!

دوستش كنجاوانه پرسيد : ديگه چرا ؟

ملا گفت : براي اينكه او خودش هم به دنبال چيزي ميگشت ، كه من ميگشتم !!!

هيچ كس كامل نيست!

 
***

ضرب‌المثل ولزي :   تپه‌اي وجود ندارد كه داراي


 سراشيبي


نباشد!


زندگي هميشه شاد

مطلب اموزنده ي فلسفي

" هرگز داشته هاتون رو دست كم نگيريد "

سخن بزرگان





مقصر



يه وقتايي بيخودي دنبال مقصر ميگرديم ....
در صورتي كه ..
مقصر واقعي خودمونيم ...

فاجع

ﺗﻮ ﺧﻴﺎﺑﻮﻥ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺭﻓﻴﻘﻤﻮ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﻢ
ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ : الاااااغ …
۶ ،۷ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ |:
اين آمار واسه كشورمون فاجع است